Pages

Sunday, July 31, 2011

Today's photo


Studio Kabul


Studio Kabul

Studio Kabul

Studio Kabul

Studio Kabul

Studio Kabul

Studio Kabul

Studio Kabul

Studio Kabul

Studio Kabul

Studio Kabul

Studio Kabul

Studio Kabul

ورود ابومسلم به خراسان


 
طبق روايات متعدد و تطبيق تقويم ها، ابراهيم بن محمد معروف به ابومسلم كه در «تاريخ» ابومسلم خراساني ناميده شده است 31 ژوئيه سال 745 ميلادي (نهم امرداد) براي سر و سامان دادن به مخالفان بني اميه كه در عين حال از بني عباس پشتيباني مي كردند وارد خراسان شد. وي ظرف دو سال و چند ماه بر همه خراسان (خراسان بزرگتر و ازجمله شامل منطقه فرارود) تسلط يافت و در شهر مرو مستقر شد.
     پاره اي از مورخان، ابومسلم را كه در اصفهان به دنيا آمده و در كوفه (همسايه شهر نجف) بزرگ شده از فرزند زادگان بزرگمهر (بوذرجمهر) وزير بنام ساسانيان نوشته اند. او مردي دلير و باهوش و مصمم به برچيدن حكومت بني اميه بود كه به اظهار وي عيّاش، آزمند، دنيا دوست و همانند سلاطين قديم ظالم، متكبر و فاسد شده بودند و به اين هدف خود نيز رسيد.
تصويري از يک مجسمه ابومسلم خراساني

روزي که شيخ فضل الله نوري اعدام شد


 
نهم امرداد سال 1288 هجری خورشيدي (31 ژوئيه 1909) شيخ فضل الله نوري به حكم دادگاه انقلاب (انقلاب مشروطیت) اعدام شد. وي پس از خلع محمدعلي شاه، از 26 تيرماه در خانه اش تحت نظر قرار گرفته بود و دو روز پس از آن به اتهام مخالفت با نظام مشروطه و ترغيب ديگران به اين مخالفت به دادگاه انقلاب مركب از مشروطه خواهان و مجاهدان راه مشروطيت تسليم شده بود. محاكمه شيخ فضل الله كوتاه بود. پس از انقلاب 1357، نام او را بر بزرگراهي در تهران گذاردند كه ميدان ونك را به ميدان آزادي متصل مي سازد!. با وجود اين، در همين زمان نوه او ـ دكتر منوچهر آزمون ـ را اعدام كردند. دکتر آزمون که پيش از انقلاب وزير کابينه بود به حکم دادگاه انقلاب اسلامي در تهران اعدام شد.

روزي كه «السيد» درگذشت


 
30 ژوئيه سال 1099ال سيد (رودريگو دياز دو ويوار) ژنرال اسپانيايي در شهر والنچيا درگذشت. وي 55 سال عمر كرده بود.
     ال سيد نخست از سرداران ارتش آلفونسو چهارم پادشاه كاستيل( قسمتي از اسپانيا) بود كه چون مورد بي مهري پادشاه قرار گرفت به صورت يك ژنرال مرسنر درآمد، گاهي براي مسلمانان اسپانيا شمشير و مهارت جنگي خود را بكار مي برد و بعضي وقت ها در كنار مسيحيان مي جنگيد و سرانجام والنچيا را در پي يك محاصره طولاني تصرف كرد و خود را حاكم اين شهر ساحل مديترانه كرد. والنچيا قبلا در دست مسلماناني بود كه از شمال آفريقا به اسپانيا رفته بودند.
     عمل آلفونسو چهارم با السيد و مرسنر شدن او، ضرب المثلي بين المللي شده است كه حكمران نبايد مردان كشور (از مردان شمشير تا مردان فكر) را با يك برخورد كوچك و به آساني از دست بدهد تا ويرانگر شوند.
    مسلمانان نام السيدEl – Cid (ال سيدي ـ سيد به معناي آقا و برتر) را بر «رودريگو» گذارده بودند. در باره السيد داستانسرايي بسيار شده و يك فيلم سينمايي نيز بر پايه اين داستانها توليد شده است.

مخترع اژدر و کشتي زره دار


 
30 ژوئيه سال 1803 «يان اريكسونJon Erickson » مهندس و مخترع سوئدي به دنيا آمد و 86 سال عمر كرد. پروانه كشتي، كشتي زره دار، اژدر، اژدر افكن و ... از اختراعات وي بشمار مي آيند.
     وي بود كه در سال 1962 (دوران جنگ داخلي آمريكا) براي اتحاديه آمريكا (شمالي ها ـ دولت واشنگتن) كشتي زره دار «مانيتور» را ساخت.

ورود فراماسونري به آمريكا


 
31 ژوئيه سال 1733 ميلادي نخستين «لژ» فراماسونري در شهر «بوستون» در آمريكا آغاز به كار كرد. پاره اي از مورخان ورود فراماسونري را به آمريكا، سه سال پیش از آن و در سال 1730 و به شهر فيلادلفيا ذكر كرده اند. بنجامين فرانكلين از سران استقلال آمريكا در فيلادلفيا به عضويت فراماسونري درآمده بود.
     فراماسونري يك تشكيلات سري (محرمانه) است كه به صورت سلسله مراتب و با انضباط سخت اداره مي شود و در تعليم و عمل، اعضاي آن در ائتلاف با هم هستند و ملزم به اطاعت اند. اعضاي هر گروه فراماسون كه به آن «لژ» مي گويند تحت شرايطي صرفا از ميان مردها انتخاب مي شوند و اين لژها داراي گراندلژ (لژ بزرگ) هستند. در داخل لژها نيز اعضا در سه طبقه قراردارند كه طي شرايطي ارتقاء مي يابند. ريشه فراماسونري از انگلستان قرون وسطي است كه بر الگوي انجمنهاي قديمي سرمعماران كليساهاي اسكاتلند به وجود آمده است. فراماسونري پس از ايجاد «گراندلژ» لندن در سال 1717، به ساير كشورها گسترش يافت و از آنجا كه ميان اعضاي لژها دوستي، وفاق و معاضدت برقرار است، به مداخله در امور كشورها از جمله دخالت در انتصابات، سياستگذاري ها، حتي معاملات دولتي، انواع پارتي بازي و اعمال نفوذ متهم شده اند. هيتلر و موسوليني دو مخالف سرسخت فراماسونري بودند. دولتهاي كمونيستي نيز در زمان خود، اين لژها را از كشورهاي خود ريشه كن كردند و ... در ايران هم پس از انقلاب اقداماتي بر ضد فراماسونري و عضويت در آن صورت گرفته است.

پدر كشور مكزيك - داستان شنیدنی اعلام استقلال مکزیک


Miguel Hidalgo y costilla

    سي ام ژوئيه سال 1811 «ميگوئل هيدالگو كاستيلاMiguel Hidalgo y costilla » رهبر استقلال طلبان مكزيك كه به پدر اين كشور معروف است در «چي واهواهوا» در 58 سالگي تيرباران شد. وي يك كشيش كاتوليك بود كه مكزيكي ها را برضد حكومت اسپانيا (اصطلاحا كشور مادر) كه بزعم او مقامات اعزامی اش به مکزیک بي عدالتي و ستمگري مي كردند فراخواند و به پيروزي هايي هم نائل آمد. کشیش «هيلداگو» در مكزيك همان انقلاب مسلحانه اي را به راه انداخت كه جورج واشيگتن چند سال پيش از او در ايالات متحده به آن دست زده بود و علت عدم پيروزي او در اين بود كه مانند واشنگتن تجربه نظامي نداشت و در مكزيك بيش از ايالات متحده خائن و خبرچين وجود داشت.
    پدر هيلداگو كه پس از اتمام دروس الهيات، كشيش كليسا شده بود از همان آغاز كار طبعي سركش داشت. وي برغم تعهدي كه سپرده بود كه ازدواج نكند داراي دو دختر از يك ازدواج غير رسمي شده بود. او كه مردي انساندوست و ميهندوست و بر ضد ستمگري بود، همچنين آن دسته از كتابهاي فلسفي را كه مورد تحريم پاپ قرار گرفته بود مي خواند. در اقامتگاهش اش كلاس شبانه داير كرده بود و راه پيشرفت را به مراجعين مي آموخت.
    پس از اين كه كشيش كليساي شهر «دولورس» شد جلسات بحث روشنفكري را تبديل به بحث سياسي و استقلال خواهي كرد. در اين جلسات، وي ژوزف بناپارت را كه از جانب برادرش ناپلئون حكمران اسپانيا شده بود مردي جاه طلب، زورگو و تشنه قدرت خواند و براي كاستن از محبوبيت ناپلئون نيز به مكزيكيان گفت كه ناپلئون انقلاب فرانسه را كه محصول مغز روشنگران و خون بينوايان و مردم بود از صاحبان اصلي اش ربوده است و شايسته احترام نيست و نبايد نسبت به او اعلام وفاداري كرد.
    کشیش هيلداگو با گفتن سخن از ظلم و ستم و روابودن ایستادگی در برابر ظالم در خطبه ها و موعظه هایش، گروه بی شماری از مکزیکی ها به ويژه روستائيان و بوميان (سرخپوستان) را به دور خود جمع كرد و يكي از پيروانش به نام «ايگناشيو آلنده» كه اطلاعات نظامي مختصري داشت به مسلح كردن آنان پرداخت.
     پس از آماده شدن پیروان مسلح، کشیش هيلداگو هشتم دسامبر 1810 را «روز بپاخيزي مكزيكيان» تعيين كرد. هيلداگو چون بعدا شنید که جاسوسان حكمران اسپانيايي مكزيك اين تاريخ را به گوش او رسانيده اند تا آماده پيشگري شود، پیروانش را به تشكيل اجتماع بزرگي دعوت كرد و در این اجتماع در ساعت 11 بامداد 15 سپتامبر 1810 استقلال مكزيك را اعلام داشت كه روزملي مكزيك بشمار مي آيد. وي در همين اجتماع از مردم خواست كه با هر وسيله اي كه دارند مسلح و آماده آزاد كردن وطنشان به صورت هر شهر پس از شهر دیگر شوند.
     استقلال طلبان مسلح به فرماندهي «ايگناشيو آلنده» بسیاری از شهرهاي مكزيك را به همان ترتیب ـ يكي پس از ديگري گرفتند و به نزديكي مكزيكو سيتي رسيدند. در اينجا شمار پیروان مسلح کشیش هیدالگو 82 هزار تن بود ولي فاقد اسلحه سنگين و نظم لازم بودند.
     حكمران اروپايي مكزيك که چنین دید بر ضد پدر هيدالگو به سراسقف كليساهاي مكزيك كه نماينده مستقيم پاپ بود متوسل شد و وي 24 سپتامبر آن کشیش استقلال طلب را تكفير كرد. اکثریت مردم نه تنها به تکفیر سراسقف اعتناء نکردند بلکه به او عنوان قدّیس دادند و سن ميگوئل خطاب کردند. علاوه بر آن ژنراليسيمو و ليبراتور (آزاديبخش) خواندند.
     باوجود این، بر سر چگونگی حمله به مكزيكو سيتي ميان پدر هيدالگو و آلنده اختلاف نظر بروز كرد و جاسوسان جريان را به گوش حكمران رسانيدند و وي دستور حمله داد و استقلال طلبان كه آماده نبودند زير آتش توپخانه قرار گرفتند و ناچار به عقب نشيني به «گوادا لاجارا» شدند. نيروهاي دولتي اين شهر را محاصره كردند و چون فرماندهان استقلال طلبان تجربه جنگي در برابر يك ارتش منظم و مجرب را نداشتند بيشتر افراد را مامور دفاع از يك پل نزديك شهر كردند كه در اینجا زير آتش توپ قرار گرفتند، شهر تصرف و کشیش هيدالگو دستگير شد و چون روحاني بود او را جهت مجازات به سراسقف مكزيك تحويل دادند.
     در جلسه محاكمه مذهبي، كشيشهاي شركت كننده او را «زورو به معناي روباه» حطاب كردند كه سي ام ژوئيه 1811 به اعدام محكوم و چند ساعت بعد حكم اجرا گرديد. پدر هيدالگو كشته شد، ولي نام او باقي مانده و مكزيكيان مي دانند كه وي پدر استقلال كشورشان بوده است.

زنده باد كبك آزاد


 
دوگل هنگام بيان آن مطلب
امروز، روزي است كه در آن در سال 1967، شارل دوگل ناسيوناليست بزرگ فرانسه و رهبر وقت اين كشور، در اثناي ديدار از ايالت كبك (Quebec) كنفدراسيون كانادا، در نطقي در برابر دهها هزار فرانسوي زبان كانادائي در شهر مونترآل، ملاحظات سياسي را كنار گذارد و فرياد زد: «زنده باد كبك آزاد»، كه باعث رنجش دولت مركزي كانادا شد و از آن پس، فرانسوي زبانان كبك چند بار در صدد برآمدند از طرق دمكراتيك (رفراندم) ايالت خود را مستقل كنند.
     روزگاري نام «فرانسه آزاد» را بر آنها نهاده بودند و ... ولي هنوز موفق نشده اند. نخستين اروپاييان كه وارد كانادا شدند فرانسويان بودند و «شاپلن» فرانسوي «كبك» را بنا گذاشت، ولي بعدا انگلستان با جنگ آن را از دست فرانسه خارج ساخت. با وجود اين فرانسوي تبارهاي كبك زبان و فرهنگ فرانسوي خود را حفظ كرده اند و از انديشه استقلال بيرون نرفته اند.

نبرد بزرگ هوايي بريتانيا آغاز شد

71 سال پيش در روز 30 ژوييه سال 1940 ميلادي مارشال هرمان گورينگ ، فرمانده لوفت وافه ، نيروي هوايي آلمان نازي آغاز «نبرد بزرگ هوايي» عليه بريتانيا را دقيقا با استفاده از همين عبارات اعلام كرد.
 
هنوز زمان زيادي از به زانو درآمدن فرانسه در مقابل ارتش آلمان نازي سپري نشده بود كه هيتلر تصميم گرفت ارتش خود را براي اشغال بريتانيا ، آخرين قدرت اروپايي كه هنوز در برابر او مقاومت مي كرد ، بسيج كند. براي شكست بريتانيا ، هيتلر ابتدا ناگزير بود بر آسمان  درياي مانش تسلط يابد.
لوفت وافه 700 فروند هواپيماي جنگنده را وارد نبرد كرد ، اما با مقاومت سرسختانه خلبانان بريتانيايي «فايتركماند» كه همين تعداد هواپيما را در اختيار داشتند ، مواجه شد از ماه ژوييه تا اكتبر سال 1940 ميلادي ، 415 خلبان بريتانيايي در اين نبرد تعيين كننده كشته شدند.
وينستون چرچيل نخست وزير بريتانيا در روز 20 اوت 1940 ميلادي تقدير مردم بريتانيا را از خلبانان بريتانيايي با اين عبارت بيان كرد: «هرگز در تاريخ جنگ ها چنين تعداد عظيمي از مردم مديون چنين تعداد اندكي از مردان نبوده اند».
هيتلر كه موفق نشده بود نيروي هوايي بريتانيا را مغلوب كند ، شكست خود را پذيرفت و از روز 12 اكتبر 1940 ميلادي طرح اشغال بريتانيا را كنار گذاشت اما قبل از آن در روز 7 سپتامبر سال 1940 ميلادي تاكتيك جديدي را اتخاذ كرد و آن بمباران بي وقفه و گسترده شهرهاي بريتانيا به اميد در هم شكستن روحيه دشمن بود.
با آغاز اين تاكتيك نخستين بار محله هاي پرجمعيت ناحيه ايست اند لندن هدف بمباران شديد لوفت وافه قرار گرفتند.شهر كاونتري در شب هاي 14 و 15 نوامبر سال 1940 ميلادي هدف شديدترين بمباران ها قرار گرفت و تقريبا با خاك يكسان شد.
در لندن كاخ بوكينگهام از بمباران ها در امان نماند و به شدت آسيب ديد. از روز 15 سپتامبر سال 1940 تا 10 مه سال 1941 ميلادي بمب افكن هاي آلماني براي در امان ماندن از دفاع ضد هوايي بريتانيا به حملات بي وقفه شبانه مبادرت ورزيدند و هر شب موجي شامل 150 تا 200 فروند هواپيماي بمب افكن شهرهاي بريتانيا را بمباران مي كردند.
در جريان اين بمباران ها بيش از50000 غيرنظامي جان خود را از دست دادند.پس از حمله ارتش آلمان به روسيه ، هيتلر كه متقاعد شده بود قادر به شكست بريتانيا نيست حملات هوايي خود را متوجه خاك روسيه كرد.

Saturday, July 30, 2011

Death of Balash the 1st, the Wise Parthian King

Balash I (Vologeses)

Balash the 1st, the elected King of Iran, from the Parthian dynasty, died on 30 July 77 AD. He, whom the western historians call Vologeses, is said to be from the Medes tribe (the people from the north-west areas of Iran – Ray province and areas on its west) and one of the wise kings of ancient Iran, who ruled for 25 years.
    In July 76 AD, one year before dying, he ordered Avesta to be compiled in the form of a book, which Ardeshir Papakan completed it later.
    After the death of Balash the 1st, the Iran Senate (Mehestan) could not come to an agreement about the succeeding king, for a long time, and due to this instability, the country was on the verge of a political chaos.
   
    Translation by Rowshan Lohrasbpour (Amordad - news writer)

داستان غرق شدن رزمناو ايندياپوليس


رزمناو ايندياناپوليس در ژوئيه 1945

    سي ام ژوئيه 1945 و يك هفته پيش از بمباران اتمي هيروشيما، يك زيردريايي ژاپني كه فرماندهي آن را موچيتسوكا هاشيموتو بر عهده داشت رزمناو بسيار سنگين آمريكايي ايندياناپوليس را با پرتاب دو اژدر در آبهاي درياي فيليپين غرق كرد. در اين رويداد 883 تن از افسران و ملوانان ناو آمريكايي كشته شدند، ولي «چارلز باتلر مكوي» فرمانده كشتي زنده ماند. بسياري از خدمه ايندياناپوليس كه روزگاري هم فلگ شيپ (كشتي فرماندهي) ناوگان پنجم آمريكا بود توسط كوسه هاي دريا خورده شده بودند زيرا تا رسيدن واحدهاي نجات، پنج روز در آبهاي پر از كوسه، گرسنه و تشنه و بعضا مجروح سرگردان بودند. ايندياناپوليس 16 ژوئيه 1945 بمب هاي اتمي را كه قرار بود بر هيروشيما و ناگاساكي فرو افكنده شوند به نام يك محموله فوق سري و فوري از پايگاه دريايي سانفرانسيسكو تحويل گرفته و به پايگاه بمب افكنهاي مربوط در جزيره تينيان واقع در اقيانوس آرام جنوبي تحويل داده بود كه در بازگشت از اين ماموريت گرفتار زير دريايي «آي ـ 58» ژاپن شده بود.
    ژاپن ماه بعد، پس از اصابت دو بمب اتمي تسليم شد و چند ماه از آن زيردريايي «آي ـ 58» را اوراق كردند. مكوي فرمانده ايندياناپوليس پس از درمان زخمهايش در بيمارستان به دادگاه نظامي تسليم شد كه چرا با حركت زيگزاگ، كشتي را نجات نداده بود كه موچيتسوكا فرمانده زيردريايي ژاپني با شهادت خود در دادگاه او را نجات داد. موچيتسوكا در دادگاه گفت كه حتي اگر ايندياپوليس زيگزاگ كرده بود غرق مي شد و دادگاه با اين شهادت، فرمانده كشتي را تنها به اخراج از نيروي دريايي محكوم كرد. ولي، با اين مجازات سبك، مكوي آسوده خاطر نشد. خانواده هاي خدمه مقتول ناو آنقدر به او تلفن كردند و نامه نوشتند و وي را مسئول مرگ فرزندان خود خواندند كه مكوي خسته شد و خودكشي كرد.
    
مولفان تاريخ عهد باستان تكميل كار نوسازي بندر صور در فنيقيه (لبنان امروز) با هزينه ايران را اواخر ژوئيه (نيمه تابستان) سال 535 پيش از ميلاد ذكر كرده اند. اين بندر سه هزار ساله و چهارمين شهر بزرگ لبنان امروز در سال 573 پيش از ميلاد توسط ارتش بخت النصر دوم امپراتور بابل تصرف و ويران شده بود. قدمت ايجاد صور به 850 تا 1300 پيش از ميلاد مي رسد (تلفظ يوناني آن «تور» به معناي «صخره ميان دريا» است كه انگليسي زبانها آن را «تاير» و فرانسوي زبانها «تير» تلفظ مي كنند). بندر صور (الصور) تا اواخر جنگ جهاني اول و تاسيس كشور لبنان توسط دولت فرانسه، از مناطق سوريه بزرگتر بود. بندر صور 13 سال در برابر ارتش بخت النصر مقاومت كرده و در محاصره اين ارتش بود كه پس از سقوط، به دستور امپراتور بابل ويران شده بود. كوروش بزرگ در سال 539 پيش از ميلاد و پس از تصرف بابل و انهدام این امپراتوري، دستور داد كه همه خرابي هاي وارده توسط حاكمان قبلي بابل به هر نقطه ای مرمت شوند و هزينه تمامي آنها از خزانه امپراتوري ايران پرداخت گردد. به نوشته مورخان كارشناس جهان باستان، كوروش روي نوسازي صور، صيدا و اورشليم (قدس) كه به ايران تعلق گرفته بودند تاكيد بيشتري كرده بود زيرا كه «صور» مركز تجارت منطقه مديترانه و مادر سرزمين كارتاژ (تونس و ليبي امروز) بود كه مهاجران صور آنجا را ساخته و با كشتي هاي خود تا اسپانيا پيش رفته بودند. بندر صور از آن پس به مدت دو قرن از پايگاههاي دريايي ايران در مديترانه بود. به علاوه، ايرانيان در آنجا كارگاههاي ريسندگي و بافندگي داير كرده بودند.
     «صور» در سال 332 پيش از ميلاد، با اين كه پادگان ايراني آن بيش از چند هزار سرباز نداشت در برابر حمله اسكندر مقاومت جانانه كرده بود ولي سرانجام پس از هفت ماه محاصره تصرف و قرباني انتقام اسكندر قرارگرفته بود و بار دگر ويران شده بود. به دستور اسكندر، سي هزار تن از مردم صور كشته شدند. صور در سال 64 پيش از ميلاد به دست روميان افتاد و تا سال 634 ميلادي دهها بار ميان دو امپراتوري ايران و روم دست به دست شد و سرانجام در نیمه قرن هفتم میلادی بدون مقاومت، تسليم سپاه اسلام شد كه از حجاز به آنجا رفته بود.
     مردم صور پس از تصرف منطقه (جنوب لبنان امروز) توسط فاطميون مصر، شيعه شدند. اين بندر مهم در اوايل هزاره دوم ميلادي به تصرف صليبيون درآمد و نزديك به 180 سال حكومت لاتين داشت. بعدا به دست حكومت مصر افتاد (كه سوريه جزيي از آن بود) و سپس به عثماني انتقال يافت. دولت صفويه ايران كه شيعه اثني عشري را مذهب رسمي كشور اعلام كرده بود شماري از روحانيون شيعه را از جنوب لبنان و از جمله صور به ايران دعوت كرد و از آن پس رابطه اي تنگا تنگ ميان ايران و جنوب لبنان برقرار بوده است. شاه اسماعيل صفوي نقشه ائتلاف شيعيان جهان را كشيده بود كه تا قرنها به قوت خود باقي بود. از زمان درگيري اعراب و اسراييل در نيمه قرن بيستم، منطقه صور تاكنون چندبار مورد حمله نظامي اسراييلي ها واقع شده و آسيب ديده است.
کوروش بزرگ ـ نقشه امپراتوری ایران ـ سیلندر متن حقوق بشر (اعلامیه کوروش)

مرگ بلاش اول شاه باتدبير اشکاني


تصوير بلاش يکم بر سكه اش كه موجود است
بلاش اول شاه انتخابي ايران در دوران اشكانيان، سي ام ژوئيه سال 77 ميلادي درگذشت. وي كه غربيها نامش را Vologeses مي نويسند منسوب به مادها (مردم شمالغربي ايران- ساتراپي ري و مناطق واقع در غرب آن) و يكي از شاهان با تدبير ايران باستان بود و 25 سال سلطنت كرد.
    وي در ژوئيه سال 76، يكسال پيش از اين كه فوت شود دستور داده بود «اوستا» به صورت كتاب درآيد كه اين كار او را بعدا اردشير پاپكان تكميل كرد.
     پس از درگذشت بلاش اول، مهستان (سناي ايران) بر سر تعيين شاه بعدي مدتها به توافق نمي رسيد و با اين عمل، كشور در آستانه بحران سياسي قرار گرفته بود.

مديريت خوب از ديدگاه خواجه نظام الملك طوسي و اندرزهاي او به سران کشورها


ترجمه كتاب سياستنامه (سيّر الملوك) تأليف خواجه نظام الملك (ابوعلي حسن طوسي) در ژوئيه 1891 ميلادي به زبان فرانسه در پاريس انتشار يافت.
     خواجه كه سي سال وزير بود و تمامي عمر خود پس از تحصيلات مرسوم آن زمان را در امور اداري دولت گذرانده بود اين كتاب را ظاهرا سال آخر عمر خود تكميل كرده بود. خواجه كه بنيادگذار دانشكده هاي موسوم به «نظاميه» هم هست دوم نوامبر سال 1092 ميلادي در سر راه خود به بغداد، در نزديكي كرمانشاه به دست يكي از فدائيان (پيروان حسن صباح) به قتل رسيد.
     خواجه طوسي كه در نيشابور مدفون است سياستنامه را عمدتا خطاب به سران كشورها نوشته و در آن به آنان اندرز داده است. سبك نگارش وي تفاوتي با سبكهاي پيشرفته امروز ندارد. به اين ترتيب كه اصل اندرز خود را در پاراگراف اول بيان داشته و در اثبات آن متوسل به روايات و حكايات و امثله شده است كه با اين كه حكايات به نظر؛ تاريخي مي رسند، ولي مفسران اين كتاب ، آنها را در حد داستان مي دانند.
     خواجه هريك از فصول كتاب خود را به يك اندرز اداري (سياسي) اختصاص داده از جمله لزوم دادن وقت ملاقات از جانب يك مدير ارشد به متقاضيان - بدون تبعيض، و شنيدن درد دل آنان «بدون واسطه»، و در ملاقات عمومي (به اصطلاح آن زمان: بار عام) به يك چشم نگاه كردن حاضران.
     در فصلي ديگر، خواجه به سران و مديران تراز اول- و عمدتا رئيس كشور- اخطارگونه گوشزد كرده است كه در انتخاب معاشران و نزديكان خود (به اصطلاح آن زمان: نديمان) نهايت دقت را به عمل آورند كه از اين موقع (منزلت) خود سوء استفاده نكنند و درهرحال، نديمان رئيس كشور نبايد از مقامات دولتي باشند كه گستاخ خواهند شد و اجحاف خواهند كرد.
     فصول ديگر درباره عجله نكردن در تصميم گيري هاي مهم، رعايت نظم و نسق، نگماردن يك فرد ـ در یک زمان براي انجام دو كار، لزوم تشويق و تنبيه كاركنان، داشتن دستگاه جمع آوري خبر از مشكلات و نظرات مردم كه خواجه از آنها به عنوان «جاسوسان» نام برده كه مي توانند به لباس درويش، سياح و بازرگان درآیند و به جمع آوري اطلاعات دست بزنند به منظور حل مسائل، پيش از آن كه مسائل بزرگ و لاینحل شوند.
     خواجه شديداً ضد بيگاري و كارمفت كشيدن از مردم است و تأكيد بر منصف و عادل بودن مدير ارشد و رئيس كشور دارد و توصيه به مشورت با اهل اطلاع و خبرگان در زمينه حل مسائل مي كند.
     خواجه در موارد متعدد توصيه به استفاده بهينه از مهارت «تجربه آموختگان» و از دست ندادن آنان دارد كه ثروت ملي بزرگي هستند. خواجه توصيه هاي متعدد در انتخاب و چگونگي قضات و سپاهيان كرده است از جمله تهيه بهترين و تازه ترين اسلحه براي ارتش و توجه خاص به صنايع نظامي و ....

پدر تلويزيون يك روس مهاجر بود

V.K.Zworykin

     ولاديمير كسما زوريكين V.K.Zworykin مخترع لامپ پرتاب الكترون از ملح يك فلز مشخص برحسب ميزان نوري كه به آن تابانيده شود(لامپ تصوير) كه پدر تلويزيون خوانده مي شود 30 ژوئيه سال 1889 در روسيه متولد شد و در انستيتو مهندسي سن پترزبورگ تحصيل كرد و در 1919 به آمريكا مهاجرت و به عنوان مهندس در كارخانه وستينگهاوس به كار پرداخت.
    وي اختراع خود ، چراغهاي تلويزيون سياه و سفيد را در سال 1923 و تلويزيون رنگي را دو سال بعد به ثبت رساند و در كارخانه «آر. سي ، ا» به ساختن فرستنده و گيرنده تلويزيون پرداخت.
    مهندس زوريكين كه دهها سال رئيس آزمايشگاه پژوهشي اين كارخانه بود بعدا به اختراع ميكروسكپ الكترونيك ، دستگاه تبديل اشعه ماوراء بنفش به اشعه قابل رويت و سپس مانيتور كامپيوتر موفق شد. او در طول جنگ جهاني دوم مشاور الكترونيك دولت آمريكا بود.
    مهندس زوريكين در 1982 در 93 سالگي در گذشت.
    

مرگ بيسمارك- مردي كه آلمان را به صورت كشوري واحد درآورد


Otto von Bismark
سي ام ژوئيه سال 1898، اتو فن بيسمارك Otto von Bismark، مردي كه با سه جنگ به قول خودش «محدود» آلمان را به صورت كشوري واحد درآورد و با تدابير خود به عنوان « داور قدرت هاي اروپايي » شناخته شده بود در گذشت. وي 28 سال رئيس دولت و نخستين صدراعظم آلمان واحد ( رايش ) بود.
    بيسمارك كه در سال 1862 نخست وزير پروس شده بود نقشه وحدت آلمان را كشيد و براي رسيدن به اين هدف راهي نداشت جز اين كه دست اتريش را از كنفدراسيون ايالتهاي كاتوليك آلمان كوتاه كند و شلسويگ- هلشتاين Schleswig-Holstein را از دانمارك پس بگيرد و به نفوذ فرانسه در ايالتهاي جنوبي آلمان پايان دهد.
    وي پس از تقويت بنيه نظامي آلمان با سه جنگ به هر سه هدف خود رسيد. دانمارك، اتريش و فرانسه هر سه شكست خوردند. شكست فرانسه بسيار شديد بود و نيروهاي آلمان در سال 1871 وارد پاريس شدند. با وجود اين كه بيسمارك در ژانويه سال 1871 ايجاد امپراتوري واحد آلمان را اعلام داشت و ويلهلم اول را امپراتور آن و خويش را صدراعظم آلمان واحد اعلام كرد، ولي اين كشور را از صورت فدرال خارج نساخت. وي سپس از دولتهاي روسيه، آلمان و اتريش يك اتحاديه سه جانبه ساخت و بعدا ايتاليا را جانشين روسيه كرد كه در بالكان با اتريش اختلاف داشت.
     بيسمارك كه با گسترش تمايلات سوسياليستي در آلمان مواجه شده بود، افكار آنان را به زباني ديگر پياده كرد و بيمه هاي كارگري و نظام بازنشستتگي و از كارافتادگي را به وجود آورد. ساعات كار هفتگي را تعيين، كاركردن زنان را محدود و كار نوجوانان را به كلي ممنوع كرد و دست به ملي كردن مؤسسات عامل المنفعه و كارخانه هاي بزرگ زد و برنامه هاي مفصل براي توسعه صنايع آلمان به اجرا درآورد و سپس بدون اين كه با كشورهاي استعماري اصطكاك منافع پيدا كند در كار استعمار به آنها پيوست. با وجود اين، در سال 1890 با امپراتور تازه آلمان ( ويلهلم دوم ) اختلاف نظر پيدا كرد و كنار رفت و هشت سال باقيمانده عمرش را به نوشتن كتاب پرداخت.

سوسياليست بزرگ فرانسه ترور شد



Jean Jaures

    ژان ژوره Jean Jaures از سوسياليست هاي بزرگ و فيلسوف و تاريخدان فرانسوي سي ام ژوئيه سال 1914 در پاريس به قتل رسيد. وي نخستين سوسياليست نبود كه در فرانسه قرباني عقيده مي شد . در قرن 20 چندين سوسياليست معروف به همين ترتيب جان خود را از دست دادند. ژان در زمان قتل عملا رهبري سوسياليستهاي فرانسه را بر عهده داشت.
    او در عين حال يك نويسنده و حطيب بود.

تأسيس شهر «تورنتو» كانادا

سي ام ژوئيه سال 1793 سالروز ايجاد «تورنتو» بزرگترين شهر كاناداست كه در زمان تأسيس «يورك» نامگذاري شده بود و از سال 1834 به «تورنتو» تغيير نام داد. اين شهر كه تا مرز ايالات متحد، فاصله زياد ندارد از شهرهاي ايالت «انتاريو» كنفدراسيون كاناداست كه در خود بيش از سي هزار ايراني را جاي داده است. تورنتو (تلفظ محلي تورانتو) توسط «جان سيم كو» بنا گرديد.

موسوليني ، ديكتاتورايتاليا متولد شد

128 سال پيش در روز 29 ژوييه سال 1883 ميلادي بنيتو موسوليني در شهر كوچك دوويا پره داپيو در ناحيه رومانيا ايتاليا متولد شد. پدرش يك آهنگر طرفدار مكتب آنارشيسم و مادرش يك آموزگار بسيار مذهبي بودند.
بنيتو موسوليني در سال 1900 ميلادي در سن 17 سالگي در حزب سوسياليست نام نويسي كرد. سپس مدتي به عنوان آموزگار جايگزين به كار پرداخت.
موسوليني كه در آن زمان خود را يك دست چپي توصيف مي كرد از انجام خدمت نظام وظيفه سرباز زد و به سوئيس رفت. او در اين كشور زبان هاي فرانسه و آلماني را آموخت و در سال 1904 ميلادي بار ديگر به ايتاليا بازگشت و اين بار خدمت نظام وظيفه را انجام داد. از سال 1909 ميلادي موسوليني به روزنامه نگاري با نگرش دست چپي پرداخت.
او به عنوان يك محرك سياسي شهرت يافت و به زودي مدارج بالاتر سلسله مراتب حزب سوسياليست را پيمود و در سال 1912 ميلادي مدير روزنامه آوانتي ، ارگان حزب سوسياليست شد.
در آستانه جنگ جهاني اول ، حزب سوسياليست از سياست بي طرفي ايتاليا و عدم شركت در جنگ طرفداري مي كرد اما موسوليني طرفدار شركت ايتاليا در جنگ بود و هنگامي كه ايتاليا در سال 1915 ميلادي در صفوف متحدين وارد جنگ شد ، او به عنوان سرباز داوطلب در جنگ شركت كرد.
جنگ براي موسوليني يك تجربه كليدي بود مانند هيتلر كه بعدها دوست و متحد او در جنگ جهاني دوم بود.از آن پس موسوليني معتقد به نظامي شدن احزاب ، توسل به خشونت و ملي گرايي شد.
در سال 1917 ميلادي موسوليني در جبهه مجروح گرديد و به ايتاليا بازگشت و دوباره به روزنامه نگاري پرداخت.
پس از خاتمه جنگ جهاني اول موسوليني به مخالفت با سوسياليست ها و سياست بي طرفي آنها در جنگ پرداخت و از حزب سوسياليست كناره گرفت و به صفوف ملي گرايان پيوست.
ايتاليايي ها پس از جنگ خواستار پيوستن مناطق ايستري ، دالماسي ، تريئسته و فيومه به خاك ايتاليا بودند ، اما در كنفرانس صلح ورساي به تقاضاهاي ايتاليا توجه نشد. به اين ترتيب در رژيم پارلماني ايتاليا ، ملي گرايي بيش از پيش در ميان توده هاي مردم طرفدار پيدا كرد.
در سال 1919 ميلادي ، موسوليني يك گروه فاشيستي را در ميلان تشكيل داد كه به زودي قدرت زيادي يافت.در 29 اكتبر سال 1922 ميلادي ويكتور امانوئل سوم ، پادشاه ايتاليا موسوليني را به مقام رئيس شورا كه معادل پست نخست وزيري بود ، منصوب كرد.
موسوليني اندكي قبل از آن رسما حزب ناسيونال فاشيست را تاسيس كرده بود. ادعاهاي ارضي موسوليني و مهارتش در سخنوري موجب محبوبيت بسيار او در نزد توده هاي عوام گرديد.
به همين دليل بود كه پادشاه ترجيح داد موسوليني را به مقام نخست وزيري منصوب كند. او دولت فاشيستي خود كه نخستين دولت غيردموكراتيك در اروپاي غربي بود را تشكيل داد.
موسوليني به ليبي و اتيوپي حمله كرد و اين كشورها را اشغال نمود. با به قدرت رسيدن هيتلر در آلمان و ظهور پديده نازيسم ، موسوليني با هيتلر همراه شد. با آغاز جنگ جهاني دوم موسوليني كه لقب دوچه را يافته بود در كنار هيتلر وارد جنگ شد اما پس از پيروزي و فتوحات سالهاي اوليه جنگ كار براي هيتلر و به ويژه موسوليني دشوار شد.
تا اين كه در روز 10 ژوييه سال 1943 ميلادي نيروهاي متفقين جزيره سيسيل را اشغال كرده و پيشروي به سوي رم را آغاز كردند.
پادشاه ايتاليا و شوراي عالي حزب فاشيست كه به وحشت افتاده بودند موسوليني را از مقام خود عزل كرده و او را در يك هتل به نام كامپو ايمپراتوره زنداني كردند. اين محل در كوه هاي آپنين در فاصله 120 كيلومتري رم روي صخره اي ساخته شده بود كه تنها توسط تله كابين قابل دسترسي بود اما هيتلر با فرستادن يك گروه كماندويي هوايي به فرماندهي سرگرد اسكورزني موفق شد موسوليني را از اين دژ نفوذناپذير نجات دهد و در 12 سپتامبر سال 1943 ميلادي جهان با حيرت از آزاد شدن دوچه مطلع گرديد.
موسوليني ابتدا به آلمان رفت و پس از ديدار با هيتلر بار ديگر به ايتاليا بازگشت و در شمال ايتاليا دولتي را به نام «جمهوري سوسيال ايتاليا» تاسيس كرد اما ديگر دوران دوچه به سر آمده بود.
موسوليني در روز 28 آوريل 1945 ميلادي توسط پارتيزان هاي ايتاليايي به قتل رسيد و پس از اين كه ساعت ها جنازه اش را بر كف خيابان ها كشيدند ، آن را وارونه به دار آويختند.

Friday, July 29, 2011

Beautiful Ssights Of The World

















ترور پادشاه ايتاليا


اومبرتو اول
29 ژوئيه 1900 اومبرتو اول humbert-1 پادشاه وقت ايتاليا ترور شد . وي 22 سال بر ايتاليا سلطنت کرده بود. اومبرتو برخلاف پدرش مردي محافظه کار و علاقه مند به تقويت ارتش و سياست خارجي بود و به همين سبب به آلمان نزديک شده بود. مورخان او را بنيادگذار اتحاد مثلث مي دانند. اومبرتو که کوچکترين ناارامي را تحمل نمي کرد به ارتش دستور داده بود که تظاهرات نسبتا آرام سال1898کارگران در ميلان را زير آتش توپ قرار دهند که جمع کثيري کشته شدند. اومبرتو به دست آنژلو برشچي کشته شد . آنژلو گفته بود که انتقام خون کارگران ميلان را گرفته است.
    درپي ترور اومبرتو پسر 31 ساله اش ويتوريو امانوئله پادشاه ايتاليا شد.

زادروز موسوليني و تاريخچه واژه فاشيست که از يک اندرز ايران باستان ساخته شد


به مناسبت زادروز «بنيتو موسولينيBenito Mosolini» كه 29 ژوئيه 1883 به دنيا آمد، حزب فاشيست را تاسيس و 21 سال بر ايتاليا حكومت كرد اشاره به تعريف واژه فاشيست و تاريخچه اين واژه بي فايده نخواهد بود، از اين قرار:
     نظاميان رومي در جنگهاي سده سوم ميلادي با ايران (دوران اردشير ساساني و پسرش شاپور اول) مشاهده كرده بودند كه پياده نظام ايران در دسته هاي ده ـ دوازده نفري در سنگرها و خاكريز ها مستقر مي شود و سواره نظام ايران نيروي دشمن را به ميان آنان مي كشاند و اين صف آرايي و تاكتيك براي روميان تازگي داشت. در زمينه اين تاكتيك، روميان از نظاميان ايراني شنيده بودند كه به آنان اندرز داده شده كه يك شاخه درخت را به آساني مي توان شكست، ولي اگر چند شاخه را در كنار هم قرار دهند (متحد كنند) شكستن مجموعه آنها كاري آسان نخواهد بود. نظاميان رومي اين اندرز را با خود به روم (ايتاليا) بردند و ميان مردم پخش كردند كه به زبان لاتين، «فاشس (دسته اي از شاخه ها و يا ميله ها)» خوانده مي شد كه بعدا معناي مجازي دسته، گروه و اتحاديه به خود گرفت و در لاتين تازه (ايتاليائي) به صورت «فاشيو» كه در جمع مي شود «فاشي» درآمد و به تدريج بر سنديكا هم اطلاق شد. در دهه 1870 سوسياليستهاي جزيره سيسيل (جنوب ايتاليا) نام اتحاديه خود را «فاشيو سيسيليانو» گذارده بودند.
    پدر موسوليني يك كارگر فلزكار (آهنگر) بود و بنيتو در جواني بمانند پدرش عقايد سوسياليستي داشت و با همين افكار، در سال 1914 در ميلان «حزب اقدام انقلابي» را با آرمان سوسياليستي ملي (نه جهاني) تاسيس كرد و در عنوان حزب، واژه فاشي (جمع واژه مفرد فاشيو) را به جاي «حزب» بكار برد كه در سال 1921 اين نام به «فاشيست ملي (اتحاد ملي)» تبديل شد زيرا كه موسوليني در عين حال كه يك سوسياليست بود، يك ناسيوناليست هم بود و همه چيز را براي ايتاليا و ايتاليايي ها مي خواست.
    پس از جنگ جهاني دوم، فاتحان جنگ و مخالفان انديشه ناسيونال سوسياليسم و عمدتا كمونيستها، واژه فاشيست (به معناي حزبي ـ اتحاديه ـ گروهي) را به صورتي در جملات و خطاب به ديگران بكار بردند كه مفهوم بي رحم و ظالم به خود گرفته است.
    موسوليني در عين حال از دوستداران تاريخ ايران بود و آرزو داشت كه ايران بار ديگر جايگاه قديم خود را در ميان ملل جهان به دست آورد و در طول حكومت خود به ايران كمك بسيار كرد، ازجمله براي ايران يك نيروي دريايي به وجود آورد كه ايران با كمك اين نيرو، چند نقطه از اراضي خود در خليج فارس را از انگليسي ها گرفت، از جمله پايگاه انگليسي «باسعيدو» را متصرف شد.
     موسوليني در جواني مدتي هم روزنامه نگاري و داستان نگاري كرده بود و داستان او «رفيقه كاردينال» به چندين زبان ترجمه شده و هنوز تجديد چاپ مي شود. موسوليني روزنامه « ايل پوپولو دا ايتاليا» را شخصا تاسيس كرده و سازمان، برنامه و شرح وظايف تحريريه اش را نوشته و سردبيرش را منصوب كرده بود.

تاريخچه دست دادن به عنوان علامت دوستي و احترام


هر دو روي سکه بالبينوس

    سكه دوران كوتاه حكومت بالبينوسBalbinus و شريك ، تاريخ دست دادن به نشانه ابراز دوستي و احترام را نشان مي دهد. در پشت سكه باليبينوس تصوير «دستي در دست فرد ديگر» را نشان مي دهد و به علامت دوستي و اتحاد دو كنسول آن زمان روم ، بالبينوس و پوپيه نوسPupienus ساخته شده است تا رومي ها مطمئن شوند كه ميان دو امپراتور شريك نفاق وجود ندارد. اين سكه ها در ژوئيه 238 ميلادي و سه هفته پيش از ترور بالبينوس در كاخ خود ضرب و رايج شده و از آن پس با توجه به اين سكه، دست دادن ( Hand Shake) با دست راست در قلمرو روم و سپس ساير نقاط جهان مرسوم شده و باقي مانده است.
    ترور همزمان باليبينوس امپراتور وقت با شريك حكومتش «پوپيه نوس» به دست افسران شورشي روم 29 ژوئيه 238 روي داد. تاريخدانان بعدا ابراز عقيده كرده اند كه هدف باليبينوس از نقش تصوير دست دادن در پشت سكه، اين بود كه نشان دهد با پوپيه نوس متحد و يگانه است.
    در آن زمان، سناي روم دو نماينده (كنسول) را انتخاب مي كرد تا به اتفاق زمام امور اجرايي امپراتوري روم را به دست گيرند و انتخاب اين دو بايد هر سال تجديد مي شد.

قتل دو کنسول رومي که روميان از آنان خرسند نبودند

در سال 238 ميلادي (29 ژوئيه) افسران گارد کاخ امپراتوري روم، دو كنسول روم (مشتركا: امپراتور) به نامهاي پوپيه نوس و بالبينوس را در دفتر كار خود كشتند زيرا كه مردم از آن دو ناراضي بودند.
    پوپيه نوس در زماني كه يك ژنرال بود در جنگ با ايران شكست خورده و فرار كرده بود و از آن پس زير انتقاد قرارداشت و روميان او را شايسته كنسول بودن نمي دانستند. اين دو، تنها 3 ماه حكومت كرده بودند. سناي روم كه آنها را به سمت كنسول انتخاب كرده بود به همين سبب از چشم مردم افتاده بود.

روزي كه «وان گو» خودكشي كرد


«وينسنت وان گو Vincent Van Gogh» نقاش هنرمند هلندي كه تابلو هاي او در حال حاضر هركدام دهها ميليون دلار خريد و فروش مي شود و يكي از آنها در يك حراج 82 ميليون به فروش رفت 29 جولاي 1890 در فرانسه خود كشي كرد. وي بسال 1853 در هلند به دنيا آمده بود.
    خريد و فروش كارهاي هنري در فاميل وان گو ارثي بود و او نيز وارد همين پيشه شد. وي در دهه آخر عمر خود به كشيدن نقاشي پرداخت و در هلند و فرانسه دهها اثر بسيار جالب كشيد كه موفق شد تنها يكي از آنها را بفروشد! . او اواخر عمر با فقر كامل زندگي مي كرد.
    
وان گو اين پرتره را از خود كشيده و معلوم نيست كه چرا روي گوشش را پوشانده است

100 هزار تومان جايزه براي آوردن سر محمدعلي شاه قاجار


مجلس شوراي ملي درجلسه هشتم امرداد 1290 خود (29 جولای 1911) براي فرد و یا افرادی كه محمدعلي شاه مخلوع را دستگير و يا سرش را بیاورند يكصد هزار تومان (پول آن زمان) جايزه نقدی تعيين كرد. محمدعلي شاه قاجار که برکنار و تبعید شده بود براي پس گرفتن سلطنت با هزاران مرد مسلح از طريق ترکستان روسيه و با كمك اين دولت به ايران بازگشته بود.
    محمدعلي شاه که در سال 1872 به دنيا آمده بود پس از 53 سال عمر، بسال 1925 در تبعيد درگذشت. سلطنت او که پس از مرگ پدرش، مظفرالدين شاه در سال 1907 آغاز شده بود در سال 1909 و پس از تصرف تهران به دست مشروطه طلبان پايان يافت. سلاطین قاجار از ايلي مغول تبار به همين نام برخاسته بودند. در زمان این دودمان بود که ایران رو به زوال گذاشت و کوچک شد.
محمدعلي شاه قاجار

Thursday, July 28, 2011

بررسى ۱۰۰ جنگ بزرگ تاريخ-1


على غفورى

(قسمت اول)
«جنگ را هيچ كس دوست ندارد. در جنگ ، پدران پسران را به خاك مى سپارند حال آنكه در صلح، پسران پدران را»!

كرزوس پادشاه ليديه
بسيارى از مردم جنگ را امرى عبث و قابل اجتناب مى دانند و كمتر كسى آن را دوست دارد. شايد نظاميان، بويژه نظاميان كاركشته و جنگديده بيش از ديگران ازجنگ دورى كنند.
كسانى كه سابقه مبارزه در ميادين جنگى را دارند، بخوبى به خاطر مى آورند در ميدان نبرد، مرگ انسانها بسيار ساده اتفاق مى افتد و سربازان خيلى زود به مرگ همقطاران، دوستان و حتى برادران خود عادت مى كنند اما همين افراد به محض تغيير شرايط و پايان جنگ پى مى برند كه در جنگ چه برآنها گذشته و چه بر سر دشمنان خود آورده اند. اما از يك نكته هيچ وقت نمى توان فرار كرد جنگ اجتناب ناپذير است. شايد ضرورى نباشد اما اگر زمان رخ دادن آن برسد، هيچكس نمى تواند مانع اجماع آن شود.
نظاميان نقطه آغاز جنگ را سياستمداران مى دانند و سياستمداران برعكس آنان جنگ را در نتيجه علامتهاى غلط نظاميان ذكر مى كنند اما امروز ۵ عامل ديگر نيز به اين دو عامل اضافه شده است. افكار عمومى، گاهى افكار عمومى جنگ را مى طلبد.
بررسى تاريخ جنگ نشان مى دهد پس از مدتى تخاصم لفظى و يا دست اندازى هاى محدود، شعله جنگ ناگهان بين دو يا چند ملت شعله ور و كشور، قاره و يا دنيايى به آتش كشيده مى شود. دليل بروز نبردها ساده و گاهى كم اهميت جلوه مى كند اما واقعيت چيز ديگرى است. دليل بروز نبرد مربوط به يك يا چند عامل ساده نيست. ده ها و يا شايد صدها سال باعث انباشت كينه ملتها عليه يكديگر مى شود و آن زمان كه وقت فورانى خشم فرا مى رسد، كسى نمى تواند مانع وقوع نبرد شود. همه چيز مانند بازى «دومينو» برهم مى ريزد و حوادث زنجير وار رخ مى دهد.
گم شدن يك زن، حركت يك واحد جنگى به داخل خاك كشور مقابل، شليك يك گلوله، ترور يك شخص مهم، بروز قحطى، بى احترامى به يك ملت، نحوه استفاده از يك رودخانه مشترك، بندر مشترك، منبع انرژى مشترك، استناد به يك ادعاى كهنه ارضى، استمرار يك نژاد تحت ستم، علايق نژادى، شوونيستى، راسيستى، ايدئولوژيكى و دهها دليل ديگر!
اما ملتهاى خسته از جنگ پس از آنكه جنگى را به پايان رساندند تا سالها و دهه ها تمايلى به جنگ ندارند. آنها به دنبال صلح مى روند و در صلح پيشرفت مى كنند و قدرتمند مى شوند تا آنكه مجدداً با خسته شدن از زندگى در صلح، جنگ را آغاز مى كنند معمولاً يك نسل تا زمانى كه خاطرات ناراحت كننده جنگ را در حافظه دارد، علاقه اى به نبرد نشان نمى دهد. اما جنگها ويژگى ديگرى نيز دارند و آن مرگ قهرمانان است. معمولاً در جنگها «بهترين ها» دليرانه مى جنگنند و كشته مى شوند. آنها ناگزير از جنگيدن هستند و همين قهرمانان بعدها تبديل به اسطوره هاى ملتها مى شوند. البته جنگ يكسره پديده اى منفى نيست.
جنگ سبب رشد خلاقيتها، افزايش دلاوريها و بروز اخلاق مردانه مى شود. جنگ ادبيات مى سازد. «گذشت» مى آموزد و از خود گذشتن! . اما بى ترديد مردان جنگ ديده اولين مخالفان جنگ هستند چرا كه ديگر طاقت به خاك سپردن همقطاران خود را ندارند.
* * *
مجموعه ۱۰۰ جنگ بزرگ تاريخ با اين هدف تدوين شده كه بتواند در قالب يك مجموعه اطلاعاتى درباره جنگهاى بزرگ تمدن بشرى به خوانندگان بدهد. اما اين ۱۰۰ جنگ چگونه از ميان هزاران جنگ تاريخ بشر انتخاب شده؟ مى توان اذعان داشت، اين مجموعه ممكن است كامل نباشد و ايرادات فراوانى بتوان بر آن گرفت. اما نگارنده اين اعتقاد را دارد كه حداكثر تلاش خود را براى بازشناسى ۱۰۰ جنگ بر گزيده تاريخ به كار گرفته است.
جنگهايى كه در اين مجموعه جمع آورى شده، همگى بر تاريخ سياسى كشورها، ملتها و حتى جغرافياى سياسى دنيا تأثير گذارده اند.
رخداد برخى از اين جنگ ها سبب مرگ تمدنها، دولتها و ملتها شده و برعكس ملل ديگرى را به سرورى رسانده است. اما قبل از مطالعه اين مقالات، نكاتى را بايد به خوانندگان محترم گوشزد كرد.
۱-  اطلاعات موجود در باره برخى جنگها ممكن است اندك به نظر برسد اما دليل توضيح اندك پيرامون آنها ابتدا بضاعت محدود علمى نويسنده است و دوم نبود منابع و مآخذ در دسترس.
۲-  در انتخاب جنگها، عنصر اول انتخاب «تأثير بر جريان تاريخ» بوده و شدت نبرد، دلاورى جنگاوران و مدافعان عوامل بعدى در نظر گرفته شده اند، به همين دليل گاهى بررسى دلايل بروز جنگ و تغيير جغرافياى سياسى منطقه وقوع جنگ، طولانى تر از پرداختن به خود آن بوده است.
۳-  بررسى بسيار دقيق و موشكافانه جنگها نياز مند صرف سالها وقت و بكارگيرى تيمهاى ورزيده كارى است و نگارنده اذعان مى كند اين امر از بضاعت او خارج است اما نكته مهم اين است كه محصول چنين تحقيقى شايد مجموعه اى چند ده جلدى شود كه اگر چه ارزش آكادميك خواهد داشت اما شايد فراتر از نياز هزاران خواننده علاقه مند نظير دانش آموزان، جوانان و ساير اقشار جامعه باشد. لازم به ذكر است به دليل آنكه ۲ قسمت اول اين مجموعه با عنوانهاى «سقوط دولت آشور» و «فتح بابل» پيش از اين در يكى از نشريات كشور مورد استفاده قرار گرفته، در اين مجموعه جنگهاى سوم و چهارم يعنى نبرد «ليديه» و جنگهاى «مدى» مورد مطالعه قرار گرفته است.
جنگ ايران و ليديه
كوروش پس از پيروزى هاى درخشان در مرزهاى شرقى اكنون متوجه مرزهاى شمال غرب و غرب خود شد. ليديه قدرتى كه بايد از سر راه كنار گذاشته مى شد، از غرب به مديترانه، از شمال به درياى سياه و درياى مرمره و از شرق به قزل ايرماق كنونى مى رسيد. به گفته پيرنيا نويسنده كتاب تاريخ ايران باستان ليدى ها سواره نظامى بسيار قوى داشتند و به دليل ثروت فراوان خود اكثراً از نيروهاى مزدور يونانى استفاده مى كردند. ليديه در زمان آليات، فرمانرواى پرقدرت لودى، قدرت زيادى داشت. اين قدرت گرفتن مصادف شد با قدرت گرفتن هوفشتر (فاتح نينوا) در ماد. هوفشتر پس از آنكه مرزهاى كشور خود را مستحكم كرد، در ۵۹۲ ق.م به بهانه اى نه چندان مهم آماده نبرد با آليات شد. جنگ ماد و ليديه (لوديه) در زمان خود يكى از نبردهاى خسته كننده بى سر انجام بود. اين نبرد ۷ سال به طول انجاميد و آنطور كه در تاريخ آمده، در سال هفتم نبرد و در ماه مه ۵۸۵ ق.م خورشيدگرفتگى دو پادشاه را از ادامه نبرد بيمناك كرد و دو پادشاه با پا در ميانى بخت النصر پادشاه بابل صلح كردند. پس از اين جنگ طولانى بين پارس ها و لودى ها يا ليدى ها ۳۵ سال جنگى نبود تا آنكه كوروش در ۵۵۰ ق.م پس از تسخير همدان در غرب، اكنون به نزديكى مرزهاى ليديه رسيده بود. كرزوس پادشاه ليديه كه از قدرت گرفتن پارس در شرق نگران بود، به خيال خود سعى كرد با پيشدستى در جنگ،  با كمك مردان جنگى بابلى و مصرى از پيشرفت كوروش جلوگيرى كند. او براى آنكه خاطر جمع باشد كار درست را انجام مى دهد، مأمورى به معبد دلفى فرستاد تا از غيب گوهاى آن بپرسد اگر به پارسيان حمله كند،  چه خواهد شد كه غيبگو پاسخ داد «دولت مقتدرى را شكست خواهد داد.» از طرف ديگر خيانت فرستاده يونانى كرزوس كه قرار بود براى جمع آورى نيرو به يونان برود، سبب شد كوروش از قصد كرزوس آگاه شود و آماده لشكر كشى به ليديه شود.
در ۵۴۹ ق.م دو سپاه در محل مرتفعى به نام پتريوم درگير نبرد شدند و به دليل جنگاورى مردان دو طرف نبرد، پس از هفته ها به نتيجه اى نرسيد. پس از اين زمان بود كه فرمانرواى ليديه مرتكب اشتباهى بزرگ شد. كرزوس به گمان اينكه فرا رسيدن زمستان جنگ را ناممكن مى كند به سارد بازگشت غافل از آنكه كوروش قصد دارد پس از صلحى تاكتيكى با بابل، به هر قيمتى نيروهاى لودى را شكست دهد. البته سرپرسى سايكس در كتاب خود مى نويسد: «ليدى ها در پتريه به واسطه كثرت نفرات پارسيان مغلوب شدند و كرزوس شبانه به سارد فرار كرد و حتى آبادى هاى سر راه خود را خراب كرد تا مانع پيشرفت پارسيان شود. وى آنقدر به عدم حمله كوروش مطمئن بود كه بخشى از نيروهاى خود را مرخص كرده و به متفقين خود گفت كه نبرد را تا بهار به تعويق بيندازند.»
اما كوروش با حركتى عجيب تصميم گرفت خطوط تداركاتى خود را طولانى كرده و آن را تا سارد در غرب آسياى صغير امتداد دهد. فكر پادشاه بزرگ هخامنشى اين بود كه مبارزه هر چه سريع تر با دشمن غافلگير شده با نفرات اندك بهتر از مبارزه با ارتشهاى آزموده و آماده مصرى و ليدى در بهار است.
۵۴۸ ق.م در جلگه صاف هرموس نيروهاى كرزوس و كوروش بار ديگر مقابل هم قرار گرفتند و جنگ سختى در گرفت. كرزوس كه برگ برنده خود را سواره نظام مى دانست، با به حركت درآوردن سواره نظام خود، نيروهاى پياده پارسى را با خطر مواجه كرد اما كوروش براى اسب هاى كرزوس برنامه اى غافلگيركننده داشت.
شتر! بوى شتر سبب رم كردن اسب هاى ليدى شد و سواره نظام ليدى مجبور شدند به جاى ادامه نبرد با اسب، ماننده پياده نظام با ايرانيان بجنگند اما با وجود مقاومت آنها سپاه ليديه از هم پاشيد.
در ۵۴۶ ق.م سپاهيان ايران به اطراف سارد رسيدند. سارد داراى استحكام قلعه وحصارهاى متين بود و ممكن بود نيروهاى پارسى مدتى پشت اين قلعه معطل بمانند اما غفلت مدافعان قلعه سبب ورود مقدارى از سپاهيان كوروش به داخل قلعه شد و آنها درهاى قلعه را براى انبوه مهاجمان باز كردند و به اين ترتيب سارد سقوط كرد. اين بار نيز كوروش سرداران خود را از تخريب شهر حذر داد و حتى خود كرزوس را تا آخر عمر در دربار جاى داد.
سرپرسى سايكس مى نويسد: «اين جنگ البته اهميت دارد چه اگر كرزوس سفاهت نكرده بود، پيروز مى شد و مجراى تاريخ عوض مى شد و اوضاع دنيا به كلى دگرگون مى شد. بارى، مغلوبيت او تنها دولت مرتبى را كه ممكن بود مانع (توسعه) شاهنشاهى آسياى غربى كوروش شود از ميان برداشت و كوروش را داراى مملكتى كرد كه سابق بر آن هيچ دولتى بدان وسعت نرسيده بود.» در واقع پيروزى نسبتاً سريع كوروش بر بزرگترين قدرت دنياى غرب (متمدن) آن زمان سبب باز شدن ناگهانى دروازه هاى جنوب اروپا به روى سپاهيان ايران شد و در حقيقت خلأ قدرت به وجود آمده در آسياى صغير سبب شد ايران قرن هاى متمادى به مقدرات اين منطقه مسلط شود. علاوه بر آنكه اين امپراتورى كهنسال با رسيدن مرزهاى ايران به شمال بابل، مانند هدفى در محاصره همه جانبه ايران قرار گرفت و چنان كه بعدها رخ داد، سقوط ليديه سبب سقوط بابل و مصر نيز شد

منابع این وبلاگ

http://jamejamonline.ir/categories.aspx?SID=111
http://iranianshistoryonthisday.com/farsi.asp
http://wars-and-history.mihanblog.com/

بایزید ایلدرم اسیر تیمور لنگ شد

609 سال پیش در روز 28 ژوییه سال 1402 میلادی تیمور لنگ فاتح تاتار در آنقره (آنكارا امروزی) ، در قلب آناتولی سلطان بایزید ایلدرم ، سلطان عثمانی را به سختی شكست داد و او را به اسارت گرفت. تیمور لنگ رئیس قوم تاتار خود را از بازماندگان چنگیزخان مغول می دانست
.
تیمور در جوانی از اسب سرنگون شده و پایش شكست و به علت اینكه شكستگی پایش به خوبی مداوا نشد ، لنگ می زد و به همین دلیل لقب تیمور لنگ را گرفت. البته به گفته برخی از مورخان لنگی پای تیمور ناشی از ضربه تبر در میدان جنگ بوده است.
او یك مسلمان متعصب و یك فاتح بی رحم بود. تیمور ابتدا اففانستان كنونی و ماوراء النهر را فتح می كند. سپس به مغولان یورت طلایی كه در روسیه مستقر بودند یورش برده و دست به كشتار آنها می زند.
مغولان برای فرار از كشتارهای تاتارهای تیمور وارد خاك اسلاوهای مسكووی شده و به نوبه خود آنها را تحت فشار قرار می دهند.
تیمور لنگ سپس با لشكریان خود به سلطان دهلی كه در شمال هند سلطنت می كرد حمله كرده و لشكر سلطان دهلی را در روز 17 دسامبر سال 1398 میلادی در منطقه پانیپات درهم می شكند.
تیمور پس از غارت دهلی به سوی ایران حركت می كند و در سر راه خود شهرها را ویران و غارت كرده و میلیون ها نفر از اهالی ایران را به قتل می رساند.
سپس نوبت به بغداد و دمشق می رسد تا شاهد وحشیگری های تیمور و تاتارهایش باشند.
تیمور پس از فتح بغداد پایتخت سابق خلفای عباسی ، شهر را ویران كرده و مردم شهر را قتل عام می كند و زنان و دختران و پسران جوان را به اسارت می گیرد.
شهر دمشق توسط تیمور به آتش كشیده می شود و ساكنانش به سرنوشت سایر شهرهایی كه توسط او فتح شده بودند ، دچار می شوند.
تیمور پس از این فتوحات متوجه منطقه آناتولی قلمروی سلطان عثمانی بایزید اول ملقب به ایلدرم می شود. بایزید اول سراسر آناتولی و بخش های وسیعی از اروپای مركزی و بالكان امروزی را فتح كرده بود از قدرت فوق العاده ای برخوردار شده بود و ارتش قدرتمندی در اختیار داشت.
لشكریان تیمور علاوه بر تاتارها شامل سربازان ترك آسیای مركزی ، سیبری بودند و تیمور 50 فیل جنگی نیز داشت.
لشكریان سلطان بایزید نیز از اقوام گوناگون تشكیل شده بود ، آنها نیز در فنون جنگی به مهارت لشكریان تیمور بودند اما در كشتار ، غارت ، تجاوز و چپاول هنوز به پایه آنها نمی رسیدند.
ستون اصلی لشكر بایزید را ینی چری ها و 40 هزار سوار صرب تشكیل می دادند.

سرانجام دو لشكر در آنقره در مقابل یكدیگر صف می كشند و جنگ خونینی درمی گیرد كه علی رغم جنگاوری ینی چری ها و سواركاران صرب لشكر بایزید ایلدرم از لشكر تیمور لنگ شكست خورده و خود او به اسارت تیمور در می آید.
به نوشته بسیاری از مورخان تیمور سلطان بایزید را مانند یك حیوان در یك قفس آهنی زندانی می كند و به عنوان یك غنیمت جنگی به همراه می برد. بایزید بر اثر آزار و ایذای فراوانی كه متحمل می شود پس از 8 ماه اسارت در قفس آهنی در روز 9 مارس سال 1403 میلادی می میرد. درپی مرگ بایزید قلمرو اش تجزیه شده و پسرانش مدت 10 سال بر سر تصاحب سلطنت عثمانی با یكدیگر می جنگند.
تیمور نیز عاقبت بهتری ندارد ، او بسوی شرق بازمی گردد و در روز 18 فوریه سال 1405 میلادی در سن 70 سالگی جان می سپرد ، بی آنكه فردی برای مرگ این فاتح بی رحم كه میلیون ها نفر را به قتل رساند و شهرهای آباد را به ویرانه تبدیل كرد ، افسوس بخورد.
سرزمین های پهناوری كه تیمور فتح كرده بود تجزیه می شوند و پسرانش مدتی سلطنت نواحی مختلف فتوحات پدری را در دست داشتند ، اما سرانجام سلطنت های آنها نیز منقرض می شوند.
فتوحات ، غارت ها ، كشتارهای تیمور لنگ برای ایجاد یك امپراتوری بزرگ بی نتیجه بودند و پس از مرگش این امپراتوری نابود شده و به غیر از شهر هرات چیزی برای بازماندگانشان باقی نماند ، مگر نام تیمور لنگ كه در تاریخ به عنوان یك فاتح خونخوار و بی رحم برای همیشه ثبت شد.

The Battle of the River Plateنبرد دریایی ریورپلات

"احساس من این بود که دشمن می تواند هرچه را که بخواهد انجام دهد. او هیچ نشانه ای از ضعف نشان نمی داد، سلاح های اصلی گراف اسپی با دقت شلیک می کردند، اکستر از نبرد خارج شده بود و تنها دو رزمناو کوچک بین او و مسیر کشتی رانی ریورپلات قرارداشتند." ناخدا پری فرمانده آکیلس
گراف اسپی در سال 1936
در روز دوم دسامبر 1939 نیروی دریایی سلطنتی در ناوگان اطلس جنوبی خود 4 فروند رزمناو داشت:
1-اچ.ام.اس آژاکس (HMS Ajax) به فرماندهی ناخدایکم وودهاوس که در فالکند پهلو گرفته بود.
2- اچ.ام.اس اکستر (HMS Exeter) به فرماندهی ناخدایکم بل که آن هم در فالکند بود.
3-اچ.ام.اس کامبرلند (HMS Cumberland) به فرماندهی ناخدایکم فالوفیلد.
4-اچ.ام.ان.زی.اس آکیلس (HMNZS Achilles) به فرماندهی ناخدایکم پری.
آژاکس
فرماندهی این ناوگان برعهده دریادار هاروود (Commodore Harwood) بود.
سرهنری هاروود(سمت چپ) پس از نبرد در خاک اروگوئه
هاروود می دانست که نبردناو آلمانی گراف اسپی (Graf Spee)در اقیانوس اطلس جنوبی پرسه می زند اما از 15 نوامبر به بعد اطلاعاتی از مکان حقیقی آن به دست او نرسیده بود. هاروود درباره گراف اسپی به دو نتیجه رسید:
1-گراف اسپی باید فریفته شود تا به کشتی های تجاری در مسیر آرژانتین/برزیل به بریتانیا حمله کند.
2-بیست و پنجمین سالگرد شکست آلمانها در نبرد فالکلند فرصت خوبی بود تا گراف اسپی دست به یک حمله انتقام جویانه بزند.
کشورهای آرژانتین، برزیل و اروگوئه سه کشوری بودند که در آمریکای جنوبی تأسیسات بندری خود را در اختیار کشتی رانی بین المللی گذاشته بودند. قوانین بین المللی به کشتی های نظامی اجازه می دادند که هر سه ماه یکبار به بنادر کشورهای بی طرف وارد شوند. به هر روی، هاروود در هر یک از این کشورها تماسهایی برقرارکرد درحالیکه قانون توسط طرفین درگیر به صورتی آزادانه تفسیر می شد.
در روز دوم دسامبر هاروود پیامی از یک کشتی غیرنظامی دریافت کرد. دوریک استار (Doric Star) توسط یک کشتی بزرگ آلمانی در سواحل سنت هلن مورد حمله قرارگرفته بود. یک روز بعد، هاروود آگاه شد که یک کشتی دیگر ،تایروآ، 170 مایل دورتر از مکانی که به دوریک استار حمله شده بود مورد اصابت قرارگرفته است. با محاسبه فاصله مکانی و زمانی بین دو حمله، هاروود حدس زد که این حملات باید توسط گراف اسپی انجام شده باشد. او حساب کرد که سرعت متوسط گراف اسپی 15 گره است ، که البته سرعت حقیقی گراف اسپی 22 گره بود. به هرحال، شانس به کمک تجربه هاروود آمد. گرچه سرعت متوسط گراف اسپی 22 گره بود اما گراف اسپی سرعت خود را برای هماهنگ شدن با سرعت کشتی های غیرنظامی تا 15 گره کاهش داده بود.
خدمه گراف اسپی در حال نگریستن به یکی از قربانی هایشان
هاروود نمی توانست نیروهایش را بنا بر حدسهایی که زده بود تقسیم کند. او دو محل را برای کمین کردن در نظر گرفته بود ریورپلات در اروگوئه و ریودوژانیرو در برزیل. او ریورپلات را انتخاب کرد و منتظر ماند. حتی با این ترتیب هم هاروود نمی توانست مطمئن باشد که گراف اسپی به سمت دیگری نرفته باشد.
بر روی کاغذ، 4 فروند رزمناو بریتانیایی در برابر نبردناو آلمانی شانسی نداشتند. در حقیقت، گراف اسپی همآوردی هولناک بود. عهدنامه ورسای آلمان را از داشتن نبردناوهای کلاسیک محروم کرده بود. در عوض، آلمانها برای دور زدن عهدنامه ورسای نبردناوهای جیبی را روکردند. گراف اسپی در سال 1936 به خدمت گرفته شد. این کشتی آنقدر سریع بود که می توانست هر نبردناوی را پشت سربگذارد و همچنین آنقدر مسلح بود که از پس هر دشمن بالقوه ای برآید. 6 قبضه توپ 275 میلیمتری چند قبضه توپ ضدهوایی و 6 قبضه اژدرافکن سلاح های گراف اسپی را تشکیل می دادند. برد توپهای اصلی گراف اسپی به 27000 متر می رسید. گراف اسپی دو فروند هواپیمای آرادو در اختیار داشت که با استفاده از منجنیق به پرواز در می آمدند. سلاح های گراف اسپی از سلاح های هر رزمناو سنگین بریتانیایی برتر بودند و زره 140 میلیمتری آن می توانست به راحتی در برابر گلوله های توپ 200میلیمتری مقاومت کند. 8 دستگاه موتور دیزل این شناور 56000 اسب بخار نیرو برای گراف اسپی فراهم می کردند که می توانست غول آلمانی را به سرعت 26 گره برساند. گراف اسپی می توانست بدون سوختگیری 20000 کیلومتر ،معادل نیمی از محیط کره زمین، را بپیماید.

در نبرد ریورپلات ، گراف اسپی با سه فروند رزمناو بریتانیایی به مقابله برخواست. باوجود سرعت بیشتر نسبت به گراف اسپی، همه آنها از نظر سلاح در برابر گراف اسپی ضعیف بودند. اکستر 6 قبضه توپ200میلیمتری  داشت که برد آنها به 24000 متر می رسید درحالیکه می توانست به سرعت 31 گره برسد. آژاکس و آکیلس 8 قبضه توپ 150میلیمتری با برد 22000 متر داشتند.
فرمانده گراف اسپی ،لنگسدورف (Langsdorff) ، می دانست که برد توپهایش بیشتر از حریف است و می تواند بدون نگرانی با رقبایش درگیر شود. تنها تهدید جدی برای او اکستر بود. لنگسدورف می دانست که اگر بتواند از اکستر دوری کند هیچ مشکلی بر سر راهش نیست. از دیگر سو، هاروود می دانست که در سرعت دست بالا را دارد و می تواند ناوهایش را خارج از برد توپهای گراف اسپی نگه دارد و در عین حال گراف اسپی را تعقیب کند تا آنکه نیروهای کمکی بیشتری سر برسند.
لنگسدورف در سال 1939
در روز 13 دسامبر 1939 گراف اسپی مسیرهای کشتی رانی نزدیک ریورپلات را زیرنظر گرفته بود. هاروود به آژاکس، آکیلس و اکستر دستور داد تا هر زمان که گراف اسپی را دیدند با آن درگیر شوند.
در ساعت 5:52 دیده بان گراف اسپی دو دودکش بلند را در افق دید. 8 دقیقه بعد لنگسدورف یکی از کشتی های دشمن را به عنوان اکستر شناسایی کرد. او گمان کرد کشتی هایی که به دنبالش افتاده اند احتمالا در حال اسکورت یک کاروان مهم دریایی هستند و تصمیم گرفت تا به آنها حمله ور شود. موتورها در وضعیت نبرد قرارداده شد که قدرت آنها را افزایش داد اما حجم زیادی دود نیز تولید شد که موقعیت گراف اسپی را برای رزمناوهای بریتانیایی مشخص تر کرد. گراف اسپی در ساعت 6:17 چرخید و بر روی اکستر آتش گشود. گلوله ها به میانه اکستر اصابت کردند و به آن آسیب زدند. یکی از گلوله ها به اتاق هدایت کشتی اصابت کرد و 3 افسر مستقر در آن را کشت. ناخدا بل زنده ماند و دستور داد تا با تمام قدرت به سمت گراف اسپی آتش کنند. یکی از گلوله های اکستر به نزدیک برجک گراف اسپی اصابت کرد.
آکیلس و آژاکس نیز در نبرد شرکت کردند اما از اکستر جداشدند تا آتش گراف اسپی را پخش کنند. ثابت شد که این تاکتیک، حرکت صحیحی بوده است. گلوله های بیشتری به اکستر اصابت کردند و آسیبهای بیشتری وارد ساختند. به هرحال، بعضی از اژدرافکنهای اکستر سالم ماندند و در ساعت 6:31 سه اژدر به سمت گراف اسپی شلیک شد. در این لحظه، گراف اسپی چرخید و هر سه اژدر به خطا رفتند. لنگسدورف حملاتش را به اکستر ادامه داد. موتورخانه اکستر آسیبی ندید اما برق کشتی قطع شد و اکستر ناچار شد تا از نبرد کناره بگیرد. بل تصمیم داشت تا اکستر را به گراف اسپی بکوبد اما هاروود دستور داد تا اکستر صحنه نبرد را ترک کند.
حال آکیلس و آژاکس باید نبرد را ادامه می دادند. آنها در برابر غولی قرارداشتند که با وجود ضربه خوردن حتی چشمهایش را هم بازنکرده بود. هاروود به هر دو کشتی دستور داد تا با حداکثر سرعت به گراف اسپی نزدیک شوند. لنگسدورف ، که خود متخصص اژدر بود، چرخید و به ناوهای دشمن پشت کرد تا آنها کمترین شانس را برای حمله با اژدر به گراف اسپی داشته باشند.
آن چه در پی آمد هنوز هم محل مناقشه است. لنگسدورف گشتی در اطراف کشتی تحت فرمانش زد تا میزان خسارت وارد شده به آن را مشاهده کند. او به سکان بان خود گفت:"ما باید به بندر برویم. کشتی دیگر برای ادامه سفر در شرایط اقیانوس اطلس شمالی مناسب نیست."
این تصمیم، بنا بر اظهارات افسر توپخانه گراف اسپی اشتباه بود. 17 گلوله به کشتی خورده بودند اما افسران جزء کشتی بعدها اظهار کردند که آسیبهای واردشده به کشتی آنقدر نبودند که مجبور شوند به بندر بازگردند. در این مرحله از نبرد، 37 کشته و 57 زخمی تلفات خدمه 1100 نفری گراف اسپی بودند و اکستر ،که 1 متر زیر خط آبخور بود، 61 نفر از دست داده بود،  تنها یک قطبنما داشت و خدمه ای که فرمانها را با فریاد به یکدیگر منتقل می کردند. هاروود دستور داد تا اکستر به فالکلند بازگردد.
تمام نشانه ها دلالت بر این داشتند که گراف اسپی به سمت ریورپلات رهسپار است. در حقیقت گزارشهای دفتر کشتی به وضوح نشان می دادند که افسر ناوبری کشتی مونته ویدئو رو پیشنهاد کرده بود. لنگسدورف پیامی به برلین فرستاد:
"بازدیدهایی که از محل اصابت گلوله ها به عمل آمد نشان داد که جز قسمت سرفرماندهی تمام قسمتها به شدت آسیب دیده اند. آب وارد انبار مواد غذایی کشتی شده و جیره خدمه را خراب کرده است در حالیکه گلوله ای که به قسمت جلوی کشتی اصابت کرده است وضع آن را برای زمستان اقیانوس اطلس شمالی خطرناک ساخته است ... از آنجایی که کشتی ایمنی لازم برای شکستن خط محاصره دشمن را ندارد تصمیم گرفته شده تا کشتی به ریورپلات برده شود تا از مخاطرات کاسته شود."
محل اصابت توپ به بدنه گراف اسپی
اینکه گراف اسپی به شدت آسیب دیده بود در هاله ای از ابهام مانده است. یکی از توپچی های کشتی نوشته است که 3 گلوله به سادگی به وسیله زره کشتی کمانه کردند و بقیه گلوله ها نیز خسارت زیادی به کشتی وارد نکردند. مقامات اروگوئه ،که پس از رسیدن کشتی به ریورپلات از آن بازدید کردند، خاطرنشان کردند که بزرگترین سوراخ بدنه کشتی دومتر در دو متر بود و مانند دیگر سوراخ ها در بالای آبخور کشتی بود.
گراف اسپی وارد ریورپلات ، دهانه رودخانه ای که خلیجی به عرض 200 کیلومتر بوجود آورده بود، شد. آژاکس و آکیلس در دهانه رودخانه به مراقبت ایستادند تا مطمئن شوند که گراف اسپی نمی تواند در تاریکی شب فرارکند و به اقیانوس بازگردد. خدمه رزمناوها بعدها این مراقبت را "نگهبانی مرگبار" نام نهادند.
ورود گراف اسپی به مونته ویدئو اسباب تعجب وابسته نیروی دریایی بریتانیا در اروگوئه شد. ظاهرا در طی نبرد آسیب چندانی به کشتی وارد نشده بود. حتی گزارشهای کشتی نشان می دهد که خدمه از تصمیم لنگسدورف برای رفتن به یک بندر بی طرف غافلگیر شده بودند. هنری مک کال (Henry McCall) ،وابسته نیروی دریایی بریتانیا در مونته ویدئو، به همراه یک افسر اطلاعاتی با نام کاپیتان رکس میلر (Captain Rex Miller) با قایق گشتی در اطراف گراف اسپی زدند. آنها مشاهده کردند که درباره سازه کشتی نگرانی اندکی وجود دارد و خدمه ظاهرا بدون نگرانی مشغول فعالیتهای روزانه خود هستند. هر دو افسر بریتانیایی حدس می زدند که مشکل احتمالا در موتور خانه کشتی است و آلمانها می خواهند پس از تعمیر آن با اتکا بر سرعت کشتی از دست آژاکس و آکیلس فرارکنند.
"بعضی چیزها برایمان معما شده بودند و برای تشریح وضعیت نتیجه گرفتیم که یا خسارتی به سیستم های کنترل آتش کشتی وارد شده یا کمبود مهمات باعث شده تا ناخدا لنگسدورف تصمیم بگیرد که گراف اسپی را وارد بندر کند."
دریاسالار سرهنری مک کال
با مشاهده خساراتی اندک بریتانیا از اروگوئه درخواست کرد که بنابر قوانین بین المللی درباره کشتی های جنگی خسارت ندیده در بنادر بی طرف از آلمانها بخواهند که ظرف 24 ساعت بندر را ترک کنند یا خدمه آن توقیف شوند. این تصمیم مک کال پس از اینکه هاروود از عرشه آژاکس با وی تماس گرفت و به وی اطلاع داد که کشتی هایش حریف گراف اسپی نیستند اسباب تأسفش شد. او به صورت اشتباهی سعی می کرد مقامات اروگوئه را وادار کند گراف اسپی را قبل از اینکه نیروهای کمکی بریتانیایی از راه برسند به اقیانوس برگردانند. با وجود دو ناو آژاکس و آکیلس، این حرکت برای آنها یک تهدید جدی ایجاد می کرد.
یکی از اولین اقدامات لنگسدورف در مونته ویدئو این بود که خدمه نجات یافته کشتی هایی را که غرق کرده بود آزاد کرد. هیچ یک از خدمه نه فروند کشتی تجاری که توسط گراف اسپی غرق شده بودند کشته نشده بودند. آنها از رفتار جوانمردانه لنگسدورف تعریف می کردند که انگلیسی را به خوبی صحبت می کرد و کتابهایش را در اختیار اسرا گذاشته بود تا احساس راحتی کنند.
از لحظه ای که گراف اسپی وارد بندرشده بود لنگسدورف وقت سرخاراندن نداشت. او مراسم ملوانهای کشته شده در نبرد را سازمان داد و همچنین مقامات اروگوئه را به بازرسی از خسارتهای وارد شده به گراف اسپی دعوت کرد تا متقاعد شوند که آلمانها نمی توانند در 24 ساعت قانونی بندر را ترک کنند.
در روز شانزدهم دسامبر مقامات بریتانیا در مونته ویدئو پیامی از هاروود دریافت کردند که درخواست می کرد به هر نحو که شده از عزیمت گراف اسپی جلوگیری کنند. بازهم این قوانین بین المللی بود که به داد بریتانیا رسید. اگر یک کشتی تجاری از یک بندر بی طرف خارج بشود هیچ کشتی جنگی متعلق به کشورهای درگیر جنگ (در این مورد بریتانیا و آلمان) حق ندارند تا 24 ساعت از بندر خارج شوند. این قانون برای این وضع شده بود تا کشتی تجاری بتواند فرصت فرارکردن از دست کشتی های جنگی را داشته باشد. به مقامات اروگوئه اطلاع داده شد که یک کشتی بریتانیایی با نام اس.اس-آشورث (SS Ashworth) در غروب شانزدهم دسامبر بندر را ترک کرده است. به هرحال، گراف اسپی می توانست به راحتی این کشتی های تجاری را بگیرد حتی اگر آنها 24 ساعت زودتر از آن حرکتشان را آغاز می کردند. مک کال و میلر حتی به فکر خرابکاری در سکان گراف اسپی هم افتادند اما از ترس لو رفتن در رسانه های بین المللی از این کار منصرف شدند. هر گزارش منفی به ضرر نیروی دریایی سلطنتی تمام می شد و فرصتی طلایی برای تبلیغات نازی ها به حساب می آمد.
در روز هفدهم دسامبر مک کال به آژاکس و ملاقات هاروود رفت. او دوباره اهمیت نگه داشتن گراف اسپی را در بندر به مک کال یادآور شد تا دست کم کامبرلند به آژاکس و آکیلس ملحق شود. نیروی کمکی اصلی نبردرزمناو اچ.ام.اس رینون (HMS Renown) و هواپیمابر اچ.ام.اس آرک رویال (HMS Ark Royal) بودند که هزار مایل آن طرف تر در ریودوژانیرو داشتند سوختگیری می کردند. پس از این، تنها مانع فرار گراف اسپی به اقیانوس بیکران آژاکس، اکیلس و کامبرلند بودند و احتیاط هاروود پس از ناکار شدن اکستر قابل درک بود.
در همان روز گراف اسپی انبارهایش را توسط یک کشتی آلمانی به نام تاکوما پر کرد. مقامات اروگوئه به مک کال اطلاع دادند که گراف اسپی به بندر اطلاع داده است که تا فردا بندر را ترک خواهد کرد.
این جا بود که نقشه جدیدی به فکر میلررسید. او قصدداشت تا وانمود کند که نیروهای کمکی به آژاکس و آکیلس رسیده اند و گراف اسپی نمی تواند در برابر چهار فروند کشتی جنگی و یک ناوهواپیمابر شانسی داشته باشد. سوخت بیشتری برای ناوگان بریتانیا درخواست شد و اطلاعاتی درباره آن توسط مطبوعات آرژانتینی به گوش آلمانها رسید. آلمانها در دام افتادند. مخابرات آنها به وضوح نشان می داد که لنگسدورف بلوف حریف را باورکرده است. حال، او دو چاره داشت: یا باید با کشتی های دشمن می جنگید یا ناوش را غرق می کرد تا به دست دشمن نیافتد.
در روز یکشنبه ملاحظه شد که خدمه گراف اسپی کشتی خود را ترک می کنند. تا میانه روز تقریبا 800 نفر از کشتی پیاده شدند و گراف اسپی با حداقل خدمه به راه افتاد. سه مایل دورتر از بندرگاه گراف اسپی توقف کرد و در سرشب یک انفجار بزرگ عرشه آن را به لرزه آورد. کشتی تا چهار روز بعد در آتش می سوخت. لنگسدورف کشتی اش را غرق کرده بود و مواد منفجره را به گونه ای قرار داد که پس از ترک کشتی توسط خدمه منفجر شوند. پیامهایی که بین او و برلین رد و بدل شد نشان می دهند که چرا ناخدای گراف اسپی چنین تصمیمی گرفت.
گراف اسپی پس از انفجار
توپهای گراف اسپی در زیر آب فرورفته اند
"موقعیت استراتژیک در آبهای مونته ویدئو. با وجود آرک رویال و رینون که شبانه بندر را بلوکه کرده اند امیدی به امکان فرار نیست... درخواست تصمیم گیری داریم. کشتی در آبهای کم عمق دهانه خلیج غرق شود یا در اروگوئه نگهداشته شود؟" لنگسدورف
" توقف در اروگوئه رد می شود. کوشش کنید کشتی را در هنگام غرق کردن به صورتی مؤثر منفجر کنید." برلین
در روز بیستم دسامبر لنگسدورف در اتاق هتل به مغز خود شلیک کرد. باقیمانده خدمه گراف اسپی بازداشت شدند و بعضی از آنها حتی بعد از پایان جنگ هم در اروگوئه و آرژانتین باقی ماندند. تقریبا بلافاصله دریادار هاروود به مقام دریابانی ارتقاپیداکرد.
تشییع جنازه لسنگدورف
مترجم:رضاکیانی موحد